زیرپوست شهر

ساخت وبلاگ

سیدجلال سیادت

سه شنبه:خیابان مطهری،نبش اورامان.زن مانتویی،مرد کت وشلواری،دختربچه با ژاکت صورتی،زن سرش پایین،مردقوز کرده، پوشه آبی رنگ در دست،عکس های رادیولوژی انگاری.بچه اما بچه نبود. لبی ورچیده و نگاهی غمبار. از حالا یاد گرفته برای تحت تاثیر قراردادن امثال من آب دماغی آویزان داشته باشد.زن یاد گرفته همواره قطره اشکی یدک داشته باشد گوشه چشمش.مرد یاد گرفته صدایش آهسته باشد.نزدیکم می شود،صدایم می زند.مسیرم را از پیاده رو به سمت خیابان تغییر می دهم.دست از تعقیبم برمی دارد.می فهمد که برگش را خوانده ام. می فهمد که فهمیده ام این تاکتیکی است لو رفته.می فهمد که می فهم دروغ می گوید.همه این ها را می فهمد و نگاهش را از من برمی دارد و به دختری دبیرستانی می دوزد که در حال نزدیک شدن به اوست.دیگر مرا نگاه نمی کند،حتی برای یک ثانیه. هوا ابری نیست،صاف و خشک و شارپ. پاییز است انگاری. از باران خبری نیست.

چهارشنبه: صبحانه امروز با او بود. با نان سنگک و پنیرتبریزی آمد.از دیروز گفت.از دعای عرفه.از اشکی که ریخته است.از حالی که برده است.از طلب مرگ مداح مشهور برای سیاس معروف.از دست هایی که بالا رفت و لب هایی که آمین گفتند.ذوق مرگ شده بود دوست مان.با آرزوی مرگ دیگری سرخوش شده بود دوست مان.مداح معروف از «مدینه شهرپیغمبر» و «به امرفاطمه» و «هلال من» به «الساعه مرگش را برسان» رسیده بود. فرح داشت صورت دوست مان. صبحانه فردا با من است.باید مرخصی بگیرم.

پنجشنبه:پردیس ملت.تماشای فیلم کوتاه.سربالایی پارک ملت.هنوز برگ درختان سبز است.هنوز از رنگ های نارنجی و زرد و قرمز خبری نیست.هنوز از صدای خش خش برگ ها خبری نیست. حرکت به سمت تالاروحدت.تماشای تئاترموزیکال اشک ها ولبخندها.یک جولی اندروز سرخوش که «مری پاپینز»ش را بیشتر دوست دارم.اپراخوانی،«دو رِ می-گل یخ» و تمام. قنادی معروف خیابان استادشهریار. «خانم نیم کیلو نارگیلی می خواستم.»نزدیک به یک کیلو می چپاند تو جعبه. همه مشتری ها دوکیلویی سفارش می دهند. نمی گویی کمش کن.اینجور وقتا شرم میاد،عقده حقارت و خودکم بینی و خجالت و دست و پاگم شدن میاد.می زنی بیرون. هوا هنوز صاف است،ابرها هنوز درهم گره نخورده اند. هنوز باران نمی آید.پاییز است انگاری!

 

جمعه:حرکت به سمت پردیس ملت،از جلوی شیرخوارگاه آمنه رد می شوم، پرسه زنی یک خبر در ذهن.قانونی که اجازه می دهد پدرخوانده با فرزندخوانده اش ازدواج کند.راننده هنوز تراک موسیقی دلخواهش را پیدا نکرده،نفر بغل دستی هنوز جای پایش را پیدا نکرده،زن میانسال کنار پنجره هنوز پول خردی که راننده خواسته را پیدا نکرده،من از سر میرداماد تا ابتدای نیایش به دختری فکر می کنم که با پدرخوانده اش ازدواج می کند. خوشی می زند زیر دل پدرخوانده.تنبانش دوتا می شود.دختره را طلاق می دهد.از محضر بیرون می آیند.دختره کجا را دارد که برود؟ می رسم سر نیایش،همه این حرفها یادم می رود.باید زود برسم به پردیس ملت.چهارتا خودروی سیاسی با شیشه های دودی از نیایش وارد ولیعصر می شوند.افسر راهنمایی و رانندگی راه را برایشان باز می کند.راننده اتوبوس «بی آر تی» بوق می زند.چند دختر دبستانی سرشان را از تاکسی سرویس مدرسه بیرون آورده اند و جیغ می زنند.هوا هنوز صاف و خشک و شفاف است.هنوز ابرها در هم پیچ و تاب نخورده اند.هنوز از باران خبری نیست.در اواخر اولین ماه پائیزی.

شنبه:بانک خصوصی معروف.قرار است وام بدهد.مرخصی ساعتی از اداره.ترافیک ستارخان.چراغ قرمزتوحید،چراغ قرمز توحید،چراغ قرمز توحید.بلوارکشاورز.درهای بانک به احترام ما باز می شوند.دایره تسهیلات.ارائه مدارک.نشسته ام روبروی باجه. باسری خم شده به سمت چپ،قوز به مقدار کافی،مظلوم نمایی برای دقایقی،لبخندی معصومانه برگوشه لب.نگاهی خیره و مشتاقانه به دستگاه پول شمار. کارمندمربوطه از پشت باجه:«ناقصه»من:«چی؟»اون:«مدارک»من:«دیگه چی باید بیارم» نگاهم کرد.اندرسفیه.ادامه داد:«قرادادمحضری ممهور به مهرمحضردار با وکالت نامه...» من خیره به دستگاه پول شمار. بیرون هوا همچنان صاف.توده پرفشار هوای سرد همچنان در راه.از باران خبری نیست. شب و تماشای تلویزیون.ورزش ازنگاه دو،مهدی هاشمی نسب،طعنه های آدرس دار.گفتگوی صریح زمان آبادی و آصفی،مقدسات و فوتبال،انگشت نگاری ها،خط قرمزها،دیپلماسی عمومی و ارتباطش با ورزش. منصوریان و استیلی،هم زدن دیگ دلالیسم و فساد در فوتبال،هم زدن همه چیز. هوای تازه در جام جم. چه اتفاقی افتاده؟ خوابم یا بیدار؟

یکشنبه:تماشای کلاس هنرپیشگی،انگاری خواب رفته باشی،خواب دیده باشی،انگاری همان مغولی باشی که در بیابان زنگ دری را می زند و می پرسد: «سینما چیه؟» رادیوهفت،استادحسین عرفانی،صدای پرطنین همفری بوگارت،بچه های نسبتاً بد،ریتم نسبتاً تند،دوربین نسبتاً بازیگوش،لنزهای نسبتاً ویژه،برش های روی محور،مچ کات های دقیق،بازی با خط فرضی،بازی های نسبتاً خوب. شبکه 3،برنامه ایی با عنوان «نیمه سوم». جوادخیابانی. دادکان و یزدانی خرم. عبور از خط قرمزها آزاد.اعلام می شود رسماً. واقعاً خوابم یا بیدار؟ مطالعه کتاب«مهرجویی کارنامه چهل ساله». تا شش صبح بیدار. بالاخره تمام شد. عیش مدام. لذت تام. می روم در تراس. هوا صاف.شارپ و شفاف.از ابرها خبری نیست. ایضاً از باران.

دوشنبه:منتظردرایستگاه اتوبوس. هیاهوی شهر فید در هوهوی باد. خوابم میاد.پلک هایم را می بندم. رژه تصاویر وکلمات.متلک های دنباله دار تویی که نمی شناسمت.تهمت و توهین از تویی که دوست ندارم بشناسمت. جیغ وکف و هورا برای پرتاب گر لنگه کفش! تشویقی بنویسید برایش.مادربزرگ قبل از کما پرسید:«ما دهک چندیم؟» قایم باشک با طعم فوتبال. چشم گذاشتن.قایم شدن پشت داور. قایم شدن داور پشت شیشه ایی شفاف. «لباس مخصوص پادشاه-داستانی از هانس کریستین اندرسن».فیل در تاریکی.گرگم به هوا با اسطوره های حلبی. ما همه خوبیم. کار کار اینگیلیس هاست. بیست و پنج سال استادیوم رفتن یعنی کشک.پیاده روی تا اول جاده مخصوص یعنی کشک.دوازده ساعت انتظار برای تماشای یک بازی یعنی کشک. افکارعمومی یعنی کشک.جر دادن حنجره برای تویی که حالا می شناسمت. زیرمیزی با طعم دوسیب پرتقال. بوی گند تبانی،بوی تعفن. ابرام چرخی هرچه گفت راست بود. لاشخورها چه فروتنانه انتظار می کشند.

ابرها در حال گره خوردن در یکدیگر. ایضاً آدم ها.ترافیک عصرگاهی.ویترین ها در کله ام دراز می شوند.دخترک دبستانی جیغ می کشد.پسرکی بزک کرده فریاد می کشد.پا اندازان در گوشه خیابان هلهله می کنند.کارمند بانک از پشت فرمان ماشینش به ریشم می خندد.پدرخوانده دست در دست فرزندخوانده از کنارم رد می شود.جولی اندروز چترش را باز می کند.مداح معروف امن یجیب می خواند...

و من جایی را می بندم که زخم نیست.

چاپ در روزنامه «هفت صبح»

مهر92


http://muharram92.com
تی شرت محرم

چهره عشق...
ما را در سایت چهره عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nila chehreheshghh بازدید : 489 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1392 ساعت: 12:05